جمعه 103 آذر 9 ساعت 1:59 عصر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



چند نکته اخلاقی برای زندگی بهتر - پنجره مهتابی








درباره نویسنده
چند نکته اخلاقی برای زندگی بهتر - پنجره مهتابی
س.ع.ع
روز نوشته های یک آدم کمی غیر عادی!
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
سرکی به پنجره
یکی بود یکی نبود
اجتماعی و خانوادگی
مذهبی


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
چند نکته اخلاقی برای زندگی بهتر - پنجره مهتابی

آمار بازدید
بازدید کل :9942
بازدید امروز : 58
 RSS 

 این مطالب عینا توسط یکی از گروه های اینترنتی برای من ارسال شده. برای من که جالب بود شما هم بخوانید:

درس اول: توی اتاق رختکن کلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمهء اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت. بقیهء آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن…
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟
مرد: آره.
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط
9000دلاره. اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره.
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید 
رو دیدم. یکیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش 250000 دلار بود.
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری.
زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو که قبلا" میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن 
950000 دلاره.
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن 
900000 دلار بیشتر ندی.
زن: خیلی خوبه. بعدا" می بینمت عزیزم. خداحافظ.
مرد: خداحافظ.
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟!

نتیجهءاخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین!
نکته ادبی: خرج که از کیسه مهمان بوَد؛ حاتم طائی شدن آسان بوَد!
درس دوم:  یه زوج 60 ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم.
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: اوه! چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه.. مرد چند لحظه فکر کرد و گفت: خب… این خیلی رمانتیکه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسفم عزیزم… آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که 
30 سال از من کوچیکتر باشه!
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه. و باید برآورده بشه. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد 
90 سالش شد!

نتیجهء اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند!
درس سوم: یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه… جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ناپدید میشه… بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه… بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!

نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!



نویسنده » س.ع.ع » ساعت 10:30 عصر روز یکشنبه 87 مرداد 6